جدول جو
جدول جو

معنی شاهدی کردن - جستجوی لغت در جدول جو

شاهدی کردن(خَ کَ دَ)
دلبری کردن. دلربائی کردن. شوخی و رعنائی کردن:
وین پری پیکران حلقه بگوش
شاهدی میکنند و جلوه گری.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاردی کردن
تصویر کاردی کردن
زدن ضربه های پیوسته با کارد به قطعۀ گوشت جهت آماده ساختن آن برای کباب، زخمی کردن، چاقو زدن
فرهنگ فارسی عمید
(یَ اَ تَ)
آماده ساختن گوشت را برای کباب بوسیلۀ دم کارد. با دم کارد بسیار بر گوشت زدن تا آسانتر کباب شود
لغت نامه دهخدا
(خَ گُدَ)
در خدمت استاد بودن فراگرفتن فضل و دانش را. تتلمذ کردن:
شاگردی روزگار کردم بسیار
در دور زمان هنوز استاد نیم.
خیام.
، به خدمت در نزد کسی ایستادن. در خدمت صنعتگری استاد کار کردن و کار آموختن، وردستی استاد کار کردن خاصه در دیوان رسالت: مدتی دیگر شاگردی کند تا مهذب تر گردد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 373). مدتی دراز بکشمیر رفته بود و شاگردی کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 413). مدتی دراز شاگردی وزیری چون احمد حسن کرده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 397). گفت خدا مرا فرستاد تا شاگردی تو کنم. (قصص الانبیاء ص 124). شاگردی کن کنون که استاد نه ای. (مقامات حریری) ، در درجه ای فروتر از استاد و صاحب کار یا متصدی عمل، شغل گذراندن، خادمی کردن و غلامی کردن. خدمتکاری کردن
لغت نامه دهخدا
(رَ شَ دَ / دِ شُ دَ)
تن آسانی کردن. تنبلی کردن:
ایزد پیام داد ترا: کاهلی مکن
در کار، اگر تمام شنودستی آن پیام.
ناصرخسرو.
کاهلی کردند تا مرا بضرورت باز باید گشت. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(خَ تَ)
استبشار. (ترجمان القرآن). تفریح. مسرت نمودن. ابهاج:
قارون نکرد شادی چندان به نعمتش
کز بهر ایر خواجه کنی تو همی کروز.
منجیک.
کرا بانگ و نامش شود زیر خاک
چه شادی کند خیره بر بانگ زیر.
ناصرخسرو.
به کام دل نشاط افزای و شادی کن که دلها را
به شادی و نشاط خویش بی تیمار و غم داری.
امیرمعزی (از آنندراج).
ای گروه مؤمنان شادی کنید
همچو سرو و سوسن آزادی کنید.
مولوی.
هین بملک نوبتی شادی مکن
ای تو بستۀ نوبت آزادی مکن.
مولوی.
بسته در زنجیر، شادی چون کند
چوب اشکسته عمادی چون کند.
مولوی.
هیچ شادی مکن که دشمن مرد
تو هم از موت جان نخواهی برد.
سعدی (مفردات).
برو شادی کن ای یار دل افروز
غم فردا نشاید خوردن امروز.
(گلستان).
شماته، شادی کردن به مکروهی که دشمن را رسد. (تاج المصادر بیهقی).
- امثال:
شادی میکن چو غم بغایت برسد.
(از امثال و حکم)
لغت نامه دهخدا
(خَ شُ دَ)
شاهد گرفتن. اقامۀ شهود برای امری کردن، در عبارت ذیل از کتاب اسرار التوحید، معنی جشن کردن و طعامهای شاهد ترتیب دادن و خوان طعام نام نهادن و سور کردن و نظایر آن دارد: آن روز فام شیخ بگزاردند و کار عرس بساختند و دیگر روز شاهد کردند و خرقۀ شیخ و خرقهای جمع که موافقت کرده بودند پاره کردند. (اسرارالتوحید چ بهمنیار ص 297)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاهلی کردن
تصویر کاهلی کردن
پرویشیدن کیار کردن تنبلی کردن: (گر چه بیرون ز رونق نتوان خورد در طلب کاهلی نباید کرد) (گلستان)، سستی کردن ناتوان بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشاهده کردن
تصویر مشاهده کردن
نگریستن، معاینه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
دیدن مشاهده کردن: ... تا آنجا آید و مشاهدت کند که چگونه پادشاه است بلطافت سخن و ذلاقت زبان
فرهنگ لغت هوشیار
بادم کارد پیاپی بر گوشت زدن تا خوب قطعه قطعه شود و برای کباب آماده گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شادی کردن
تصویر شادی کردن
خوشحالی کردن استبشار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشاهده کردن
تصویر مشاهده کردن
تماشا کردن، درنگریستن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مشاهده کردن
تصویر مشاهده کردن
لمراقبةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از مشاهده کردن
تصویر مشاهده کردن
Observe
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مشاهده کردن
تصویر مشاهده کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مشاهده کردن
تصویر مشاهده کردن
観察する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مشاهده کردن
تصویر مشاهده کردن
לצפות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مشاهده کردن
تصویر مشاهده کردن
مشاہدہ کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از مشاهده کردن
تصویر مشاهده کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از مشاهده کردن
تصویر مشاهده کردن
สังเกต
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از مشاهده کردن
تصویر مشاهده کردن
관찰하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مشاهده کردن
تصویر مشاهده کردن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مشاهده کردن
تصویر مشاهده کردن
देखना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مشاهده کردن
تصویر مشاهده کردن
gözlemlemek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مشاهده کردن
تصویر مشاهده کردن
mengamati
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مشاهده کردن
تصویر مشاهده کردن
পর্যবেক্ষণ করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مشاهده کردن
تصویر مشاهده کردن
osservare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مشاهده کردن
تصویر مشاهده کردن
observeren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مشاهده کردن
تصویر مشاهده کردن
спостерігати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مشاهده کردن
تصویر مشاهده کردن
наблюдать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مشاهده کردن
تصویر مشاهده کردن
obserwować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مشاهده کردن
تصویر مشاهده کردن
beobachten
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مشاهده کردن
تصویر مشاهده کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مشاهده کردن
تصویر مشاهده کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی